الگوهاي برنامه ريزي و سياست گذاري فرهنگي
نويسندگان: سيدرضا صالحي اميري، امير عظيمي دولت آبادي
به طور كلي الگوهاي سياست گذاري فرهنگي را مي توان به سه دسته تقسيم كرد:
1. يكسان سازي فرهنگي
اين الگو همان گونه كه از نام آن برمي آيد، به دنبال يگانه سازي فرهنگي در جامعه است. براساس اين الگو، نوعي اصول و ارزش هاي مقدس وجود دارد كه بايد سايرين آن را بپذيرند. به عبارت دقيق تر، اين الگو« تصوري والا و معنوي از فرهنگ در درون خويش دارد كه بر مبناي آن، طرحي هندسي از ارزش ها، هنجارها و رفتارها را در عرصه اجتماعي طراحي مي كند تا به دقت نشان دهد ارزش ها و هنجارهاي عالي كدامند، كدام يك مقدمه وصول اين دسته از ارزش ها و هنجارها هستند، كدام يك به دليل عدم ارتباط با ارزش هاي والا قابل چشم پوشي هستند و سرانجام كدام يك ضد ارزش و هنجار يا مقدمه وصول به آنها محسوب مي شوند. اين طرح هندسي ارزش هاي فرهنگي، يك نقطه كانوني و هنجارين را اختيار كرده كه بر مبناي آن تمايزگذاري هاي خود را سامان مي بخشد و از ترسيم اين طرح هندسي، جامعه اي همبسته را انتظار مي كشد كه بر منظومه اي از ارزش هاي مورد وفاق همگان استوار است، نه جامعه اي كه راه يگانه اي مي پيمايد، مقصدي والا را در افق مي جويد و از پليدي ها و زشتي هاي جوامع امروزي به تدريج دوري مي گزيند؛ به عبارت ديگر، گويي نوعي خير و هدف عقلاني والا، راه هاي عمل يك جمع ويژه قرار مي گيرد و كساني در اين مسير پيشگام مي شوند كه بيش از ديگران متصف به ارزش هاي والا باشند و در عمل نيز بر وفق اين گونه ارزش ها عمل كنند. به اين ترتيب، همگام با پيشرفت آن، يك جامعه هندسي و سلسله مراتبي مبتني بر ارزش هاي والا نيز تحقق عيني مي يابد. »(1)از نظر امكان تحقق، براساس آنچه گذشت، به نظر مي رسد تحقق اين الگو اگر محال نباشد، قطعاً بسيار دشوار خواهد بود؛ زيرا مستلزم خشونت مادي و معنوي بسياري است.
وجود جمعيت انبوه، خرده فرهنگ هاي مختلف و متنوعي كه در اثر تفكيك اجتماعي به وجود آمده اند، بالا بودن غلظت نمادي محيط جوامع و وجود بزرگراه هاي اطلاعاتي كه در اثر گسترش ارتباطات جمعي حاصل شده اند، گسترش تخصص ها، رشد علم و تكنولوژي، بسط نمادسازي و ازدياد سرعت جريان اطلاعات در عرصه هاي گوناگون جامعه، مهاجرت و تحرك رواني جمعيت و سرانجام بالا بودن پويايي اجتماعي نسبت به گذشته، همگي زمينه ها و عواملي هستند كه در حال حاضر كم و بيش در هر جامعه اي حضور دارند و هركدام از عوامل مزبور، به تنهايي قادرند - به عنوان مانع - بر سر راه سياست يكسان سازي فرهنگي عمل نمايند. اما نكته مهم تر آنكه تركيب و تعامل عوامل مزبور در واقع سدي در مقابل سياست يكسان سازي فرهنگي در جامعه ايجاد مي نمايد. (2) در حال حاضر، تكثر، واقعيت اجتناب ناپذير جوامع و تلاش براي چيدن آن زير لواي همگون سازي داراي نتيجه معكوس و مستلزم پرداخت خسارت هاي اخلاقي و سياسي نامطلوب است. اين تلاش ها مقاومت هايي را برمي انگيزد، ناامني ايجاد مي كند، بدگماني بين فرهنگ ها را تشديد مي كند و همين امر وحدتي را كه هواداران همگون سازي خواستار آن هستند، به خطر مي افكند. علاوه بر اين، اجتماع فرهنگي به هنگام مواجهه با خطر دچار وحشت و نگراني مي شود، اختلاف هاي دروني را فرومي نشاند، تماس با ساير فرهنگ ها را به حداقل مي رساند و راست آييني بنيادگرايانه اي را رواج مي دهد كه موجب تجزيه جامعه بزرگ تر و تضعيف وحدت و انسجام آن مي شود. (3)
توسل به زور، براي اجراي چنين الگويي تقريباً امري معمول است. اين امر نيز خود مشكلات و تبعات خاصي دارد؛ به عنوان مثال، از يك سو جامعه را بيشتر به سمت نظم سياسي سوق مي دهد تا نظم فرهنگي و از سوي ديگر، آن را به جامعه اي قطعه قطعه و آسيب پذير - اگرچه در ظاهر داراي نظم و اتحاد فرهنگي - تبديل مي كند.
2. تكثرگرايي فرهنگي
الگوي تكثرگرايي فرهنگي در پي رشد و گسترش خرده فرهنگ ها در كنار يكديگر و به صورت هم عرض به وجود آمد. در اين الگو، خرده فرهنگ هاي موجود در جامعه به رسميت شناخته مي شوند و جامعه امكان بقا و رشد آنها را فراهم مي آورد. در جوامعي كه به تكثرگرايي فرهنگي تن درمي دهند، نوعي نسبي گرايي فرهنگي حاكم است و ارزش ها و اصولي كه داراي ارزش و قداست قطعي مي باشند، در اين جوامع وجود ندارد. هرچه هست، همه در عرض هم و نسبي است. بنابراين، جامعه براي هيچ خرده فرهنگ يا ارزش و اصول عامي اهميت برتر قائل نيست. البته در عالم واقع به نظر مي رسد اتخاذ چنين الگويي بسيار مشكل و داراي تبعات فراوان باشد. در جوامع بسيار پيشرفته غربي نيز كمتر جامعه اي را مي توان يافت كه در سياست فرهنگي خود به طور كامل اين الگو را پذيرفته باشد.به طور كلي، امكان توفيق الگوي تكثرگرايي فرهنگي بسيار كم است. اين امر در مورد كشورهاي جهان سوم در حال توسعه بيشتر صادق است؛ زيرا اين كشورها اغلب دچار مشكل مزمن ضعف انسجام اجتماعي هستند، هنوز در ابعاد چهارگانه اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي نهادينه نشده اند و به لحاظ موقعيت شان در نظام جهاني و وجود نيروهاي گريز از مركز، آسيب پذير هستند. اين كشورها از يك اجتماع متنوع قومي برخوردار هستند، وفاق اجتماعي در آنها نسبتاً ضعيف، محدود و شكننده است و صحنه سياسي، تقريباً قومي است. در چنين شرايطي، اعمال گزينه تكثرگرايي فرهنگي نه تنها به تحكيم وحدت نمادي كمك نمي كند؛ بلكه با توجه به شرايط فراملي و ضعف نهادهاي داخلي، اين امكان بالقوه هميشه وجود دارد كه تفاوت هاي فرهنگي به سرعت تبديل به اختلافات سياسي و بي ثباتي اجتماعي گردند؛ به علاوه اينكه اعمال اين گزينه حتي در برخي از كشورهاي نسبتاً پيشرفته نيز نتايج چندان مطلوبي از خود نشان نداده است؛ نمونه بارز آن كشور كانادا است. (4)
بزرگ ترين خطري كه معمولاً جوامع داراي الگوي سياست فرهنگي تكثرگرا را تهديد مي كند، تجزيه است. همه جوامع به نوعي به وحدت نياز دارند. جامعه در صورت نداشتن وحدت و انسجام نمي تواند به مثابه اجتماع واحدي عمل كند و قادر به اتخاذ و اجراي جمعي تصميمات يا تنظيم و حل منازعات اجتناب ناپذير بين اجتماعات تشكيل دهنده آن باشد. جامعه به وحدت و انسجام نياز دارد تا بتواند كانوني را براي خودآگاهي جمعي ايجاد كند، احساس تعلق مشترك و شهروندي را اعتلا بخشد و روحيه هويت مشترك ملي را تقويت كند. اعضاء جامعه در نبود اين موارد، فاقد اعتماد و حسن نيت متقابل و علاقه به فداكاري و پذيرش مصالحه براي پيگيري خير همگاني خواهند بود. (5)
3. وحدت در تكثر فرهنگي
اين الگو ضمن تأكيد بر اشتراكات فرهنگي، امكان تكثر خرده فرهنگ هاي مختلف را در چارچوب نمادي مشترك، مجاز مي داند؛ به عبارت ديگر، در هر جامعه اي مجموعه اي سؤالات بنيادي در خصوص جهان، انسان، خدا، غايت، وظيفه انسان نسبت به آنها و ارزش و قداست آنها مطرح است. پاسخ هايي كه هر جامعه براي سؤالات كليدي فوق الذكر فراهم مي نمايد، بايد آن چنان كلي و تعميم يافته باشند كه بتوانند به كمك زبان مشترك ملي، نقطه اتكا وحدت نمادي و يا به عبارتي چارچوب فراگفتماني جامعه را تشكيل دهند؛ به طوري كه اين چارچوب فراگفتماني بتواند در برگيرنده انواع خرده فرهنگ هاي قومي، زباني، حرفه اي و گفتمان هاي شناختي، ارزشي، هنجاري و رويه اي متنوع باشد. معمولاً جوامع در پاسخگويي به سؤالات فوق مي توانند از باورها و سنن انساني، مذهبي و ملي خود بهره گيرند، به ويژه با مراجعه به فصل مشترك آنها از لحاظ جامعه شناختي، حسن تأكيد بر فصل مشترك سنن انساني، مذهبي و ملي در آن است كه بيشترين آحاد جامعه، بالاترين اشتراك عقلي و عاطفي را براي فصل مشترك حائزند. (6) تأكيد بر اين فصول مشترك، برجسته نمودن آنها و در عين حال به رسميت شناختن تنوع ها و تكثرهاي فرهنگي، ويژگي بارز الگوي وحدت در تكثر فرهنگي است.در حال حاضر، براي كشورهاي در حال توسعه نظير ايران - كه در ابعاد چهارگانه اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي آسيب پذير هستند - مرحله اول تأكيد بايد بر روي اشتراكات عقلي و عاطفي با مراجعه به فصول مشترك ابعاد انساني، مذهبي و ملي در سطح جامعه باشد؛ به طوري كه هويت جامعه اي اكثر آحاد در رأس ساير هويت هاي جمعي آنها قرار گيرد و اكثريت افراد، داوطلبانه در سايه چتر مفاهمه فرهنگي بايستند. (7)
الگوي وحدت در كثرت، مبتني بر تصورات يا برداشت هايي چند در مورد انسان و اجتماع انساني است؛ مفروضاتي كه بر نوع سياست و مديريت، و استراتژي مديريتي و چگونگي كاربرد آن در حوزه هاي فرهنگي، در جهت رسيدن به انسجام اجتماعي تأثيرگذار است. اهم اين مفروضات عبارتند از:
1. وجود عيني اجتماع يا ملتي خالص از نظر ويژگي هاي فرهنگي كاملاً مشترك، امكان ناپذير است؛
2. تفاوت و تمايز جزء جدايي ناپذير حيات فردي و اجتماعي نوع انسان است. بنابراين، سطوح فردي (خود) و اجتماعي - ملي (كلان) آن است. تفاوت ها و تمايزات حذف شدني نيست؛
3. وحدت در سطح اجتماعي، همواره امري نسبي است و ميان همگوني در ويژگي هاي فردي تا همگوني در سطوح فرهنگي، زيستي، اعتقادي، آرماني و ساختاري، سياسي نوسان وجود دارد؛
4. تعارضات درون و ميان اجتماعات، ضرورتاً ناشي از تفاوت هاي درون و ميان آنها نيست كه تصور شود با حذف و يا تقليل تفاوت ها، تعارضات كاهش مي يابد؛
5. به رغم وجود تفاوت هاي بسيار، ساختار و جهت كل اجتماعات انساني و فرهنگي به سوي وحدت است؛
6. سياست هاي انسجام و وحدت اجتماعي، ملي و فرهنگي، به جاي توجه به يكسان سازي صفات و ويژگي هاي ذاتي و اكتسابي افراد، گروه ها و اجتماعات انساني، بايد به وحدت به معناي انسجام در كليت و همسويي در جهت گيري آن معطوف شود؛
7. تنوع، ويژگي ذاتيِ هستي يا جهان به طور عام و موجود انساني به طور خاص است. در پس و ظاهر تنوع، نوعي پيوستگي و همبستگي ميان اجزاي عالم مشاهده مي شود كه اين پيوستگي نشانگر نظم عام منتشر در اجزاي هستي است (8).
براي يك سياست فرهنگي مطلوب، وحدت و كثرت هر دو داراي اهميت هستند. به عقيده پاركه، غايت ما نبايد مفهومي چنان گسترده و عميق از وحدت باشد كه كثرت، زمينه اي براي بالندگي نيابد. علاوه بر اين ما نبايد كثرتي چنان شديد و عميق كه موجب تجزيه جامعه شود و نتواند منافع عمومي را به گونه اي مؤثر پيگيري كند، برگزينيم. جامعه متكثر فرهنگي تنها در صورتي مي تواند وحدت و كثرت را با يكديگر آشتي دهد كه وحدت را با همساني خلط نكند و خواهان همساني فراگير فرهنگي بين اعضاء خود نباشد. جامعه بايد از رهگذر تشويق اجتماعات فرهنگي به تشكيل فرهنگ متكثر ملي كه بازتاب اين اجتماعات و فراتر از آنهاست، وحدت را در بطن كثرت ايجاد كند. اين فرهنگ مشترك كه به طور مستمر تحول مي يابد و داراي ساختار متكثر فرهنگي است، به اجتماعات وحدت مي بخشد و زمينه مطمئني را براي رشد آنها فراهم مي سازد. از آنجا كه اجتماعات مختلف به خلق اين فرهنگ مشترك ياري رسانيده اند، قادر به همدلي با آن هستند و مي توان انتظار داشت به آن احساس تعلق و مباهات كنند. فرهنگ ملي متكثر بايد همه عرصه هاي زندگي را فراگيرد و به عادات كلي آن شكل ببخشد. (9)
الگوهاي فرهنگي، استراتژي فرهنگي و هدف آنها
هدف |
استراتژي فرهنگي |
الگوهاي فرهنگي |
كنترل فرهنگي |
تأكيد بر يگانه سازي و يك شكلي فرهنگي و سركوب خرده فرهنگ ها |
وحدت فرهنگي |
وحدت نمادي |
به رسميت شناختن خرده فرهنگ ها و فراهم نمودن امكان رشد و گسترش آنها |
تكثرگرايي فرهنگي |
وحدت نمادي و كنترل فرهنگي |
تأكيد بر اشتراكات فرهنگي در كنار به رسميت شناختن تنوع و تكثر فرهنگي |
وحدت در تكثر فرهنگي |
البته برخي از محققان به جاي الگوهاي برنامه ريزي فرهنگي، از «سرمشق هاي فرهنگي» نام مي برند. سرمشق هاي برنامه ريزي فرهنگي بيشتر به نوع برنامه ريزي مربوط هستند؛ زيرا برنامه ريزي داراي انواع مختلفي است و اشكال گوناگوني دارد. به عنوان مثال، برنامه ريزي فرهنگي برحسب سرمشق هاي اساسي موجود، به صور مختلفي طبقه بندي مي شود. وجود سرمشق هاي آرمان شهرگرا، واقع گرا، راهبردي و توسعه گرا، منشأ پيدايش انواع برنامه ريزي فرهنگي مي شود. (10) اين سرمشق ها برحسب معيارهاي ارزيابي، روش شناسي، محدوده و روش عمل به صورت جدول زير مي باشند.
چهار سرمشق اصلي در برنامه ريزي فرهنگي
روش عمل |
محدوده عمل |
روش شناسي |
معيارهاي ارزيابي |
سرمشق |
اقدام در سطح جامعه به عنوان يك كل تجزيه ناپذير |
فراگير- همه گير |
برنامه ريزي بلندمدت (عقل گرايي مبتني بر ارزش) |
تعبير ايدئولوژيك از دين |
آرمان شهرگرا |
آزمون و خطا و تجربه مداوم |
گزينش تجربي مواضع مناسب براي عمل |
تحليل هزينه- فايده |
خواسته ها و تمايلات اقشار مختلف (رضايت همه افراد) |
واقع گرا |
بهره گيري از روابط قدرت |
اقدام در هر كجا كه تعاون نيروهاي مختلف اجازه دهد |
تحليل سيستمي و نظريه پردازي ها |
تمايلات و خواسته هاي اقشار مختلف و ناسازگار |
راهبردي |
مشاوره، گفتگو و سازگاري جمعي |
اولويت گروه هاي حساس اجتماعي (جوانان، زنان و...) |
گزينش در پرتو نظريه و الگوسازي فني |
ارزش هاي عمومي، توسعه فرهنگي و فرهنگ توسعه |
توسعه گرا |
منبع: جمعي از كارشناسان دبيرخانه شوراي فرهنگ عمومي، برنامه ريزي فرهنگي: مراحل اساسي، تمهيدات نظري و مقدمات عملي، همان، ص 59.
پي نوشت ها:
1. كاشي، غلامرضا، پيشين، صص 58-57.
2. چلبي، مسعود، پيشين، ص 134.
3. پاركه، بيكهو و ديگران، قدرت فرهنگ؛ جهاني سازي و چالش هاي سده بيست و يكم، ترجمه: ضياء تاج الدين، تهران: اداره كل پژوهش هاي سيما، 1383، ص 12.
4. چلبي، مسعود، پيشين، 143.
5. پاركه، بيكهو، همان، ص 12.
6. چلبي، مسعود، همان، ص 137.
7. همان، ص 145.
8. صالحي اميري، سيدرضا، مديريت منازعات قومي در ايران، تهران: مركز تحقيقات استراتژيك، چاپ اول، 1385، صص 72-71.
9. پاركه، بيكهو، همان، صص 4-3.
10. اكبري، محمدعلي، همان، ص 24.
منبع مقاله: صالحي اميري، سيدرضا؛ عظيمي دولت آبادي، امير؛ ( 1391)، مباني سياست گذاري و برنامه ريزي فرهنگي، تهران: مجمع تشخيص مصلحت نظام، مركز تحقيقات استراتژيك، چاپ سوم.
منبع مقاله :
صالحي اميري، سيدرضا؛ عظيمي دولت آبادي، امير؛ ( 1391)، مباني سياست گذاري و برنامه ريزي فرهنگي، تهران: مجمع تشخيص مصلحت نظام، مركز تحقيقات استراتژيك، چاپ سوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}